سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روا نشدن حاجت ، آسانتر ، تا آن را از نا اهل خواستن . [نهج البلاغه]
دوستان

مباحثی در خود شناسی:

دکتر پیمان آزاد.

دکتر پیمان آزاد ( دوراز مطلق گرایی ) در دو جهت حرکت می کند ، یک جهت خودشناسی است و جهت دیگر معرفت شناسی است ( برای رویکرد به عقلانیت انتقادی ) بدون خودشناسی ما از اجبارهای درون آزاد نمی شویم و بدون معرفت شناسی ، درست را از نادرست تشخیص نمی دهیم .درتعارض ذهنی و فکری باقی می مانیم از حوزه واقعیت ها و زندگی بی اختیار غافل می شویم نتیجه آن نیز در زندگی واقعی ما تجسم پیدا می کند. .قصد نویسنده این است که در این دو جهت بتواند موثر افتد. در حقیقت تاکید بر خود شناسی را برای این منظور مهم می داند که راه برای معرفت شناسی باز بشود از مجموعه کتابهای ایشان در خودشناسی کتاب در تامل خویش در چند صفحه خلاصه نویسی گشته و در اختیار شما قرار داده شده و از مجموعه کتابهای ایشان در معرفت شناسی خلاصه چند فصل ایتدایی دو کتاب قبله جان و مثنوی زبان معرفتخلاصه شده و در اختیار شما قرار گرفته همچنین متن مصاحبه ای که با دکتر داشته ام به منظور آشنایی شما عزیران با آثار ایشان

خلاصه کتاب تامل درخویش نوشته دکتر پیمان آزاد، انتشارات هیرمند قیمت 2000 تومان
خلاصه نویسی و تدوین ساسان سیادتی

مرور سریع

1- تعریف و اهداف:
آنچه در ادامه می آید یک رویکرد در حال تکمیل شدن است که با سود جستن از نظرات دیگران مجموعه ای مفید برای مردم تدارک دیده به زبان ساده و کاربردی با هدف زندگی آرام تر و تعادل بیشتر است و اینکه کمتر دچار عناد بشویم کمتر خود را ملامت کنیم و کمتر به افسردگی مبتلا بشویم.اینکه بتوانیم انتظارات را ازخود کم کنیم تفاهم بیشتری با اطرافیان خصوصا همسر خود داشته باشیم نگذاریم خاطرات گذشته ما را به سراشیب منفی بافی و آزار دیگران بکشاند با اعتماد به نفس بیشتری زندگی کنیم محیط سالم تری برای خود و دیگران فراهم کنیم ودیگران را علی رغم تجربیات تلخ دوست بداریم مقهور گذشته نشویم و از خود موجودی عاصی ، خجول ، منزوی ، پرخاشگر ، عصبی ، نمک نشناس یا خصایص منفی دیگر نسازیم

2- اقتباس های علمی:
پایه های این رویکرد از نظرات خانم کارن هورنای گرفته که خلاصه نظام روانکاوی وی چنین است:
(علاقمندان مراجعه کنند به کتاب تضادهای درونی ما، کارن هورنای، ترجمه محمد جعفر مصفا،انتشارات بهجت)
ریشه و هسته عصبیت افراد را محیط کودکی در او بوجود می آورد بدین معنی که بوسیله تحقیر و تخفیف ، ترساندن ، ظلم ، اجحاف ، زورگویی ، سختگیری ، عدم توجه به ضعف های طبیعی کودک و به تمایلات خاص او ، اعتماد به نفس و هسته وجودی او را سست و ضعیف می کنند کلیه مسائل بغرنج روحی که بعدا سراسر زندگی شخص عصبی را تباه می سازد از همین جریان ساده شروع می شود کودک پس از آنکه هسته مرکزی تضاد اساسی در او تشکیل شد برای مصون ماندن از ایذاء و آزار دیگران عمل می کند یا برتری طلب می شود یعنی تمایلات و حالات گستاخانه اتخاذ می نماید یا عزلت طلب می شود یعنی برای فرار از آزار دیگران به گوشه ای پناه می برد و دایره روابط خود را هم به شدت محدود می کند تضاد اساسی هم در روحیه کودک از برخورد این سه تمایل و گرایش حادث می شود در ضمن کودک خشم و نفرت خود را سرکوب می کند و یک حالت تشویش و اضطراب پیدا می کند و کودک برای اینکه از عناد به خود یا ملامت به خویش مصون بماند یک من ایده آلی برای خود ترتیب می دهد تا از آزار درونی برکنار بماند و تا آنجا که بتواند سعی می کند خود واقعیش را بدست فراموشی بسپارد . اما چون فرار از خود واقعی ممکن نیست و کودک نمی تواند خواسته ها و تمیلات و انتظارات خود ایده آلی را برآورد همیشه سرخورده و ترس خورده باقی می ماند و روز به روز نسبت به خود بی اعتماد تر می شود و احساس حقارت در او ریشه عمیق و پابرجایی می یابد عوارض این ساختمان دفاعی کودک انواع ترسها ، حساسیت ها ، زود رنجی ها ، تنبلی ها ، سستی ها و عدم پیشرفت واقعی ، ضعف اراده ، عدم رضایت از زندگی ، حسادت مفرط ، بخل و از همه مهمتر تمایلات ماهیتی است که در شخص عصبی بروز می کند زیرا از همه خود را زخم خورده تر می بیند.
خانم هورنای می گوید: همین که با تضادهای درونی خود آشنا شوید عین درمان است تا حدودی درست است هر چند شناخت زمینه ، درمان را آسان می کند ولی عین درمان نیست همه دچار این تضادها هستیم ولی همه بیمار نیستند
اما خانم هورنای با این شناخت عصبیت متوجه نشده که شناخت کافی نیست و انسان شرطی شده با ترس ، خشم ، حسادت و کینه باقی می ماند راه حل این است که انسان باید نگاهش به زندگی خود و دیگران را عوض کند و از پیش داوری بپرهیزد و جلوی این روند فکر و ذهن را بگیرد.
انسان نیاز به یک تغییر و دگرگونی دارد که در آن معیاری نباشد و از تمام گذشته خود را پاک کند خود را از تمام خصوصیات خود خلع کند انسان باید نیازهای درونی که بطور شرطی بوجود آمده نادیده بگیرد یا خود را در شرایطی قرار دهد که نخواهد پاسخگویی نیازهای عصبی دورن خود باشد یا راه شرطی شدن ذهن را سد کند یا معیارهای که اسباب تضادهای درونی است را دور بریزد سرگرم شدن با تئوری های روان شناسی انسان را به خود نمی شناسد انسان را با فرضیات و تئوری ها راه می برد و بطریقی دیگر انسان را شرطی و بازی با خیال است انسان در این روند متوجه می شود از دیگران تصاویر ذهنی دارد تصاویری که برای حضور در جمع و بودن با دیگران خلق نموده متوجه می شود مرکزی در ذهن خود ایجاد نموده که کاملا از آن پیروی می کند و مطیع اوست متوجه می شود ارزشهای جامعه او را شرطی نموده اند و انسان از ترس دیگران ناگزیر از رعایت آنها وپالایش روح است از مرکزی که در ذهن تشکیل شده و فرد را برده خود نموده.
همچنین این رویکرد از نظرات کریشنا مورتی که مدیتیشن عقلانی است و مسیر افکار را مورد توجه قرار می دهد تا اندیشه های انسان را متحول نماید سودجسته
(علاقمندان مراجعه کنند به کتاب شبکه فکری، کریشنا مورتی، ترجمه پیمان آزاد،انتشارات هیرمند)
در سیستم کریشنا مورتی سخن از زائل کردن من است باید این من را ساقط کنیم تا به تعادل انسانی بازگردیم اما نادیده گرفتن من در مناسبات با دیگران ممکن نیست از این رو خوانندگان آثار کریشنا مورتی حرف و عملشان دو گانه می شود
راه حل کریشنا مورتی این است که من را باید حذف کنیم من حاصل فکر و فکر محصول ذهن وحافظه شرطی شده است سوق دادن ذهن شرطی به بی قیدی و بی توجهی این روش در ذهن ما ایجاد تضاد و تناقض می کند در زندگی اجتماعی نیازمند استفاده از تجربیات خود و دیگران هستیم انسانی که افکارش را از گذشته و آینده بریده و فقط در حال است در واقع زندگی را به سمت تعطیل نمودن پیش می برد چرا که داشتن زندگی پر جنب و جوش یعنی برنامه ریزی برای آینده و استفاده از تجربیات گذشته و چنین استفاده ای از حافظه یعنی ترک نمودن آرامش موقتی ایجاد شده حاصل از تعطیل نمودن فکر
این رویکرد راه کم هزینه تری را پیشنهاد می کند: ذهن و حافظه ما از خود برداشتی دارد می توانیم این برداشت را اصلاح کنیم هرچند نمی توانیم بطور کامل از پیش داوری دست بکشیم
می خواهیم ببینیم خاطرات چگونه ثبت و ضبط می شوند و چگونه دوباره آنها را بیاد می آوریم و چرا در برابرشان مشکل داریم و چرا نظرات کریشنا مورتی نمی تواند جلوی تداعی مخرب ذهن را بگیرد و اصلا چرا باید این تصاویر را در ذهن زائل کنیم؟ وقتی با دیگران ارتباط برقرار می کنیم مگر با ذهنیات آنان کار نداریم پس چرا باید از آنان ایده ای در ذهن نداشه باشیم اول ایده است سپس انگیزه بوجود می آید و بعد ارتباط صورت می گیرد خود ایده خالق تصویر ذهنی است پس چرا باید بکوشیم طبق نظرات کریشنا مورتی این تصوریر زائل شود این اتلاف انرژی است می توانیم تصاویر ذهنی دیگران را از بسیاری زوائد پاک کنیم ولی اینکه بخواهیم تصوریر ذهنی از خود و دیگران نداشته باشیم نه عملی است و نه مفید در این کتاب و آثار دیگر سعی داریم مباحث بطور مفصل توضیح داده شود بحث عمده ما شرطی شدن انسان است و چگونگی بیرون رفتن از این روند مخرب و اینکه چگونه می توانیم سد عادات مخرب را بشکنیم و شخصیتی متعادل بیابیم در این نوشته ها هر چند به بحث انسان کامل می پردازیم ولی خود را در تئوری و فرضیه محصور نمی کنیم راههای عملی را می آزمائیم . به روشها و نظریه های یادگیری توجه خواهیم کرد و از بسیاری مکاتب مختلف و شیوههای رایج روانکاوی و روانشناسی کمک می گیریم مشکل این است که شخصیتی قوام یافته داریم وبا ذهنی خالی سروکار نداریم بلکه ذهنی که معیارها و ارزشهای خودش را دارد شخص می بیند تضادهای درونی و بیرونی کلافه اش می کند می خواهد خود را بشناسد آنچه برای خوشناسی لازم دارد ناگزیر از یک صافی درونی عبور می کند اگر قرار است تمام مطالب را با صافی دورنی خود ارزیابی کرد وقت گذاشتن اتلاف انرژی است برای شناخت خود باید مواظب صافی درونی بود بدبینی و خوش بینی را کنار بگذاریم و با واقع بینی راه خود را دنبال کنیم

3- روش های اجرایی:
به هر مکتب روان شناسی متوسل شویم ولی عملا کاری نکنیم تاثیر مفید و کاری در سیستم عصبیت خود نگذاشته ایم اگر دست به عمل نزنیم عادات ، رفتار، کنش و واکنش ها و خصوصیات روانی ما باقی می ماند این مباحث برای گفتگو و سرگرمی خلق نشده اند شناخت قدم اول است و قدم دوم و مهمتر دست به عمل زدن است شناخت محرکهای ما در زندگی بسیار مفید است تا سیر غیر طبیعی زندگی خود را متوقف کنیم تحصیل یا ورزش مفید است اما اگر محرک انسان برای این امور خودنمایی یا تخفیف احساس حقارت و خود کم بینی باشد بدون تردید انرژی زیادی می گیرد انقلاب درونی یعنی مهار کردن خود طبیعی است که خود مقاومت می کند انسان باید هوشیاری بخرج دهد تا دوباره در ورطه امیال و آرزوها نیافتد لازم است از بسیاری انگیزه ها ، برنامه ها و تمایلات دست بشوید.لازم نیست بطور مصنوعی زندگی دیگران را تقلید کنیم ما یک خود واقعی داریم که باید کشف کنیم و همین برای ما کافی است نه از دیگران کمتر است نه بیشتر باید به خود واقعی قانع باشیم اینکه بطور ساختگی و تلقینی بخود بقبولانیم که می توانیم در بسیاری از امور که لازمه موفقیت در آنها تحمل ، اضطراب و نگرانی و دلشوره است موفق بشویم یک نوع فریب خود است هر کس طبعی دارد می توانیم در طبایع خود کم و بیش تصرف کنیم یک فرد عصبی می تواند عصبیت خود را تعدیل کند اما هرگز نمی تواند طبع یک انسان خونسرد را بیابد انسانی که بطور مصنوعی می خواهد موفق شود باید نگرانی های عدم موفقیت را بپذیرد روش عملی این رویکرد پی بردن به ضرورت تغییر و دگرگونی و سپس انقلاب درونی است از اینرو ابتدا در صدد آگاه نمودن افراد است از اینرو ابتدا
آگاهی های لازم بیست گانه در ادامه خواهد آمد و سپس روشهای اجرایی در چهار قسمت توضیح داده خواهد شد:

آگاهی های لازم

اول - مشغولیت ذهن
ذهن همیشه مشغول است فکر یک آن متوقف نمی شود احساس تنهایی و بی کسی دست از سر ما بر نمی دارد وقتی می خواهیم ذهنی آرام وساکت داشته باشیم ناگزیر می شویم ذهن را هرچه می توانیم مشغول نگه داریم اضطرابی همیشه با ماست که به صورت بخش دائمی ذهن و روح ما شده ترسهای ناشناخته ای داریم که در تلاشیم از آنها بگریزیم زیرا فرار راحت تر از ریشه یابی است همه اینگونه زندگی می کنند سرگرم کردن خود شیوه همیشگی ماست تا از سرگردانی و تنهایی نجات یابیم حتی گاه دست به مهاجرت می زنیم خاطرات گذشته آزارمان می دهد مشکل خود را در خارج از خود می بینیم آنکه در صدد فرار از خویشتن است خود را گول می زند از اینجا جهنمی برای خود توصیف می کند و از آنجا بهشتی ، انسانی که خود بیمارش را به مهاجرت برده از همان دقایق اول روند مخرب زندگی گذشته را در پیش می گیرد رقابت را دوباره شروع می کند و در کنار رقیب ایمنی خود را در خطر می بیند به دیگران کینه می ورزد و بازهم برای آرام نگه داشتن ذهن ، آنرا مشغول نگه می دارد. وقتی انتظارت یعنی منشا کینه و نفرت و شلاق عناد به خود را حمل می کنیم، خود را همچنان ملامت می کنیم و مبتلا به چشم و هم چشمی هستیم، وقتی مقایسه دید ما را اشغال کرده ، زمان و مکان برای ما یکسان است. خود تنهای ما آنقدر احساس تنهایی و بی کسی می کند که گاهی نیش آزار دهنده رقیب را می خرد تا ساعاتی در معاشرت با او از بن بست روحی رهایی یابد برای آرام گرفتن و آسوده زیستن ناگزیریم خود را بشناسیم هم در درون خودمان و هم در ذهن اطرافیان مان با شناخت خود ، ذهن آرام می گیرد هرکجا که باشد و دیگر نیازی به مشغولی ذهن نیست
ذهن همیشه اکتیو و فعال است انسان از وقتی با طبیعت و با انسانهای دیگر آشنا شده ذهنی اکتیو پیدا کرده اینکه بخواهیم ذهن را با القا فلسفه ای به استراحت وا داریم و از او بخواهیم که دست از تقلا و تلاش بر دارد صرفنظر از اینکه مقاومت در ذهن ایجاد می کنیم خود را دریک زندگی مصنوعی و ساختگی می اندازیم حرکت ذهن یک ضرورت است انسان ناگزیر از خواستن است نیازهای انسان ذهن را به حرکت در می آورد فکر به عنوان وسیله ارتباط ما با دنیای خارج در فضای ذهن رشد می کند توقف فکر اشتباه است ذهن بر اساس حرکت شرطی خود از فکر استفاده می کند وقتی متوجه می شویم که فکر مزاحمت هایی برای ما ایجاد می کند و شرطی بودن خود را شناختیم دیگر با تعصب به داشته های خود نمی نگریم ودیگران را هم با دید جدیدی می بینیم چرا که آنها هم به نوعی شرطی هستند دایره مجادلات ما با خودمان و دیگران محدود می شود هرچه ادراک ما از عالم شرطی بیشتر می شود تساهل و مدارای ما با اطراف افزون می گردد و کمتر دنبال نقشه های فکر می رویم و نقش باورها ، جزم ها ، دگم ها ، تابوها ، تلقینات ، تحمیلات در زندگی ما کمتر می شود وجود ما که تا این زمان بی وقفه در حرکت بوده ترمزی می یابد بار ذهن سبک می شود بسیاری از برنامه های ذهن خودبخود خنثی می شوند پس کاری برایش نمی ماند که بدان مشغول شود و اگر کاری هست بر حسب ضرورت زندگی است نه از سر رقابت های ذهنی و ارزشی وگرنه اینکه بخواهیم فکر را تعطیل کنیم مثل این است که بخواهیم زندگی را تعطیل کنیم اما فکر را باید از اشتغالات بیهوده برحذر داشت و تنها با درک روند شرطی شدن ذهن میسر است بطور مصنوعی نمی توانیم فکر را از حرکت خودبخودیش باز داریم ولی می توانیم فکر را آموزش دهیم تا در جهاتی که برای ما مثبت است حرکت کند انسان می تواند از بصیرت و آگاهی، ذهن راهدایت کند فکر را دست آموز خود کند و می تواند از شکنجه و عذاب فکر و ذهن راحت شود فکر می آید و بعد ما در مورد ماهیتش قضاوت می کنیم ذهن ما نیاز به پالایش دارد پالایش ذهنی روندی است که بعد از آگاهی و بصیرت می تواند ما را در بیرون ریختن زائده های ذهنی یاری کند مشروط بر اینکه از این روش همه جا استفاده کنیم می توانیم داخل اتومبیل ، اتوبوس مواقع خواب یا بیداری به اندوخته های باطل ذهن خویش نظر بیاندازیم و این نظاره گری را هر چند بار می توانیم تکرار کنیم بطوری که ذهن نسبت به آنها حساس بشود و بتواند به سرعت ماهیت فکر مزاحم را تشخیص دهد به سرعت ذهنیات باطل شرطی را بشناسد . چگونه می توانیم ذهنیات بیهوده و بی مصرف خود را از ذهنیات مفید و موثر جدا کنیم؟
تحمیلات ارزشی ذهن ، آزار دهنده و اتلاف کننده انرژیهای حیاتی ماست آنچه در رابطه با باور، ایدئولوژی ، سنت است اصالت ندارد هموندی احساس و فکر است که ما را منقلب می کند اگر با فکری احساس گره نخورده باشد ظهورش در ذهن اسباب زحمت ما نمی شود تامل در خویش این گره را باز می کند تعبیر و تفسیر را از افکار بر می دارد با برداشتن تفاسیر ، باور هر چه باشد معطل می ماند تداعی ذهنی زندگی ما را دستخوش تلاطم و آشوب می کند وقایع و رویدادهای زندگی را در حافظه ضبط می کنیم فکر مروراین اتفاقات ضبط شده در ذهن و حافظه است و فکر با این مواد خام دست به استنتاج می زند و ما را وا می دارد تا نسبت به خود عناد بورزیم و خود را ملامت کنیم فکر به ما القاء می کند چه شیوه ای را در زندگی پیش بگیریم و اوامر او را اطاعت کنیم یک راه سهل و آسان اجتناب از محیط هایی است که در انسان خاطرات گذشته را زنده می کند و موجب تداعی ذهنی می شود و آرامش روحی او را بر هم می زند پرهیز از چنین مکانهایی موجب کاهش اختلافات خانوادگی بین زن و مرد می شود قدم دوم جدایی است انسان می تواند با زائل کردن علت معلول را از میان بر دارد در اختلافات خانوادگی طلاق به عنوان آخرین چاره است زیرا وجود بچه و واکنش های جامعه به مرد و زن مجرد مشکل است
در مسایل خانوادگی گاهی زن و مرد هر کدام راه خود را می روند و گاهی یک طرف در شناخت خود مصمم است و دیگری اهمیتی نمی دهد و مشکل بوجود می آید تجربه می گوید یک طرف به تنهایی نمی تواند مشکل را حل کند چرا که سیستم عصبی انسان همیشه قابل کنترل و نظارت نیست عادات شرطی شده بطور خودکار در ذهن عمل می کنند فکر بازیگر قابلی است و به هزار روش متوسل می شود تا ما را به جاهایی بکشاند و شکنجه کند کنار ماندن از اشخاص و محیط های آزار دهنده باعث آرامش فکری و ذهنی انسان می شود و اگر این اجتناب و دوری با آگاهی و بصیرت توام شود باعث انزواطلبی و گوشه گیری انسان نمی شود بلکه از هدر رفتن انرژی مثبت انسان جلوگیری می کند .


دوم- فرار از خود
همه به ترتیبی از خود می گریزیم خود در وجود ما وجودی مزاحم است که نمی گذارد لحظه ای آرام بگیریم و به شکلی زندگی می کنیم که وجود خود برای ما امری است طبیعی خود را قوی ، مقتدر ، با نفوذ ، موفق و شکست ناپذیر می خواهیم اما هرگز در زندگی نمی بینیم که حتی یک لحظه روحیه ما آرام و بدون گره باقی بماند مدام در تعارض و تضاد زندگی می کنیم اجزاء ای از خود در تضاد با اجزاء دیگر است و در تضاد دائمی با دیگران اصولا اینکه ما مرتکب می شویم زندگی است یا نوعی جرم و تقصیر؟ همین سوال پیشرفت بزرگی است در رهایی از اوهام و خیالات اما معمولا بجای سوال از خود فرار می کنیم غافل از اینکه به هر کجا فرار کنیم خود با محتویات آثار و مزاحمت هایش با ماست و هر کجا باشیم کلافه و مضطرب هستیم باید خود را بشناسیم و محدوده او را تنگتر کنیم تا از دستش خلاص شویم بدون خود از اضطراب کینه و نفرت دیگر چیزی نمی فهمیم از نا امنی درونی راحت می شویم وابستگی های ما کم می شود و مستقل می شویم
و این گونه دیگر فرار از خود بی معنی می شود و لازم نیست از دیاری به دیار دیگر و از همسری به همسر دیکر و از کاری به کار دیگر متمایل شویم اینکه می گویند به هرکجا روی آسمان همین رنگ است یعنی تو به هرکجا روی خود را به همراه می بری و چیزی عوض نمی شود چون تو فرقی نکرده ای

سوم - انتظارات و توقعات
از خودمان انتظار داریم انتظاری که بلای جان ماست چون خود را همانطور که هستیم قبول نداریم چون فکر می کنیم شخصیت ما مطابق با ایده آل های ما نیست ایده آل هایی که از جامعه گرفتیم انتظار و توقع بار سنگین روی دوش ماست و خلاف این انتظار نمی اندیشیم یعنی اصل زندگی را زندگی مبتنی بر انتظار می دانیم تعریف ما از زندگی این است که باید به هر وسیله موفق شویم و در موارد خاص الگوی مشخصی هم نداریم الگوهای متعدد داریم مثلا در حرف زدن، از نظر نحوه بیان مطلب از کسی تقلید می کنیم و از حیث معلومات از شخص دیگری الگو می گیریم ودیگری را بخاطر مهیج گفتن دوست داریم. قبل از توقع و انتظار روح آرام و آسوده ای داشتیم ولی اکنون موجودی از هم گسیخته هستیم که هر لحظه دنبال فکری می رویم با این مشکل چه کنیم ؟ خوب حرف زدن برای ما یک ارزش است تا خود را به عنوان یک آدم متخصص و توانا معرفی کنیم زبان برای رفع احتیاجات واقعی است ولی ما از زبان یک نیاز غیر واقعی و غیر ضروری انتظار داریم هیچوقت هم رضایت کامل کسب نمی کنیم بدین ترتیب زندگی ما می شود فتح قلل و می خواهیم خودمان را به خودمان اثبات کنیم باید شخصیتی داشته باشیم که خودمان آنرا قبول داشته باشیم اکثر ما شخصیت را یک بلوف تصور می کنیم این است که از شخصیت خود راضی نیستیم وقتی ذهن در این کیفیت باشد هرگز از خود یا از شخصیت خود راضی نخواهد شد و ما باید اثبات کنیم که در اجتماع کسی هستیم و در صدد اعتبار هستیم زیرا اعتبار اقتدار می آورد برای تسلط بر دیگران، به عنوان راه چاره خود را همانطور که هستید ببینید بدون اینکه انتظارات بتوانند چهره شما را کدر کنند بدون اینکه توقعات از خود بتوانند شما را از خودتان منفک کنند و بدن نگریستن به گذشته و ناکامی های گذشته
هر از چند گاه بدین شیوه به خودتان نگاهی بیاندازید تا احساس سبکی کنید و در عالمی از خلسه و نشئگی فر روید و برگردید به دوران کودکی قبل از آنکه اسیر رقابت های مدرسه شوید زمانی که برای شخصیت آتی خود الگو نداشتید و روحی به سبکبالی پرندگان داشتید اما الان موجودی شده ایم که آسودگی و آرامش یک مورچه را نداریم چه کسی ما را به خوردن انواع آرام بخش ها معتاد کرده می خواهیم این موجود را بیابیم و کیفرش دهیم اما نه در درون ما و نه در بیرون ما مقصری نیست ما در دام شخصیت افتاده ایم با الگو ، خیال و ایده شرطی شده ایم یک خود خیالی در ذهن ساخته ایم حدود آن هم برای ما روشن نیست یک شخصیت خیالی و فرضی برای خود ساخته ایم که حد ومرز خواسته هایش نا مشخص است خیالی که در ذهن ما کاشته اند و جامعه به مرور سیرابش نموده و امروز برای ما یک باور شده عناصر و اجزا این خود با هم در تناقض و تضاد هستند انتظار داریم آن شخصیت بشویم و هیچوقت نمی شویم چون نمی توانیم به این چیزهای غیر عقلانی دست یابیم به خیال ، توهم و سراب و افیون و مخدر پناه می بریم. برای تامل در خود کافی است خود را نفریبیم ، خود را تحسین نکنیم سرزنش هم نکنیم ، فقط بنگریم بدون زوائد.

چهارم - ارزش ها و عادتها
ما نمی توانیم عادت و ارزش را با هم جمع کنیم عادت چیزی است که ما از دوران طفولیت به آن خو گرفته ایم و از تکرار آن ، احساس ناگزیری می کنیم بعضی عادات در فرهنگ جامعه ارزش خوب محسوب نمی شوند از یک طرف شخص نمی تواند این عادات را ترک کند و از اینکه این عادات او خلاف ارزش جامعه است و موقعیت اجتماعی او را بر هم می زند ناخرسند است
سنت های یک جامعه بصورت ارزشهای اجتماعی آن جامعه در می آید و غالبا جنبه تقدس می یابند قضاوت مردم روی افراد ناشی از همین ارزشهاست وقتی عادت، خلاف ارزش است چه باید کرد ؟
این حقیقت روشن را ببینیم که برخی از عادات ما مخالف ارزشهای جامعه است در ک این موضوع قدری به ما انرژی می دهد تا بر مشکل درونی خود غلبه کنیم و از خود بپرسیم ارزشهای اجتماعی تقدس دارند و مطلق هستند ؟ آیا باید عادات خود را عوض کنیم یا در حقانیت ارزشها تجدید نظر کنیم؟
لازم است دریابیم ارزشها نسبی است و ازلی و ابدی نیستند در جامعه ای مقدس اند و در جامعه دیگر برعکس است پس از اینکه ارزش را از مطلق بودن بیرون آوردیم بار تحمیلی آنرا کم می کنیم یا بی وزن می شود نتیجه عادت نیز برای ما بی تفاوت می شود یا اگر نمی شود ما از آزار خود دست بر می داریم همین عدم ملامت خود تعادل روانی به ما می دهد رعایت ارزشهای انسانی که در راستای مسئولیت و وظیفه یک انسان اجتماعی است مقبول است و ارزشی که تحمیلی و بدون مبانی درست عقلی است مطمئنا قابل احترام نیست و امکان عمل ندارد و تنها به عنوان یک ایده آل از نسلی به نسلی منتقل می شود
برای کاهش تضاد بین عادت و ارزش این مراحل را می توان طی نمود:
اول ) واقعی بینی که بعضی عادات ما مقابل ارزشهاست
دوم) درک نسبی بودن ارزشهای جامعه که موقتی هستند
سوم) متوقف نمودن احساس ملامت بخود در قبال زیر پاگذاشتن ارزشهای جامعه
چهارم) ترک اختیاری مقاومت در برابر تغییر عاداتی که حقوق دیگران را پایمال می کند

پنجم- رابطه ارزش و ملاحظات اجتماعی
رابطه ارزش های مصنوعی با مطالبات عصبی چیست؟
خانواده ها در جامعه ای که به ارزشهای اجتماعی خیلی اهمیت می دهند برای انجام هر کاری ابتدا به ارزش آن توجه می کنند تا به خود کار و ضرورت آن. خانواده های اقشار کم درآمد جامعه باید طلب اجتماعی خود را توسط یکی از بچه ها وصول کند ارزش را برای وصول طلب های اجتماعی خود می خواهند و به فرزندان توصیه می کنند تلاش کن بجایی برسی تا انتقام خود را از همه اینها بگیری . برای فروکش کردن شعله انتقام از تحقیرها و آزارهای دیگران می روند تا بجایی برسند و خانواده های مرفه جامعه ارزشی از طریق رقابت و اثبات اصالت خانواده این ارزشها را به نحو دیگری مطرح می کند اگر پدر قله ای را فتح کرده فرزند باید قلل را فتح کند خانواده ها نمی خواهند در برابر هم کم بیاورند مسابقه جلو زدن از هم در زمینه های مختلف دارند تا احساس حقارت نکنند احساس کنند همیشه از دیگران پیش هستند در خانواده های کم در آمد هم این مسابقه وجود دارد ولی پز دادن های ایشان ارزانتراست ملاحظات اجتماعی و مقررات و ضوابط را با ارزش اشتباه نگیریم ارزش چیز بی محتوایی است اما مقرارت و ضوابط اجتماعی همچون قوانین رانندگی را لازم است رعایت کنیم اما ارزش پوچ و توخالی است ولی اگر صاحب آن نشویم احساس اضطراب می کنیم نگران می شویم احساس خفت و خواری می کنیم خود را دست کم می گیریم و نمی توانیم سر بلند کنیم پزشک شدن چیز خوبی است ولی ما بیشتر به سایه ارزشی و امتیازات پزشکی اهمیت می دهیم تا شغل پزشک آثار این شغل از نظر اعتباریش مهم است انسان ارزشی همه اش دنبال کسب ارزش است اگر پزشک نشد باید با ماشین آخرین سیستم خود را نشان دهد خود را خیلی صاحب نفوذ و قدرت قلمداد کند یا باور داشته باشد دوستان سطح بالا دارد تا بخود ارج نهد و احترام گذارد ولی ته دلش همیشه خالی است چون می داند که آنچه نیازهای عصبی به وی دیکته می کنند ندارد

ششم- با مطالبات اجتماعی چه کنیم؟
احتیاج داریم ذهن را از گذشته پاک کنیم ولی با مطالبات گذشته چه کنیم با انباشت کینه و نفرت و با پدیده های ذهنی که شرطی شده ایم و به صورت مکانیکی و خودکار صفحه ذهن ما را پر می کنند چه کنیم؟ آیا انسان می تواند از دنیای شرطی گذشته را از حافظه پاک کند یا این رویدادها و اتفاقات در صفحه ذهن و حافظه برای همیشه می مانند؟ با شلاق عناد به خود که بجان ما می افتد چه کنیم؟ با روند ذهن شرطی که بسیار عمیق است چه کنیم؟ اولین گام این است که با خودآگاهی از میزان آنها بکاهیم انسانی که دست به خودشناسی زده پیرامون بسیاری از ماجراجوئی ها که محرکشان انگیزه های آزارمند درونی است نمی گردد ترفندهای خود را برای تحقیر و تخفیف دیگران می بیند و خود را مهار می کند نیاز عصبی او به مشغولیات برای فرار از کمبودهای درونی و گره ها برطرف شده کمتر حس می کند که برای ارتباط با دیگران اجبار دارد و جز به حکم ضرورت برای ارتباط و مناسبات با دیگران قدم بر نمی دارد و این گونه بسیاری از برخوردها و درگیری ها از زندگیش خارج می شود و زمانی که اسیر عصبیت هایی می شود که ریشه در گذشته دارد خود را ملامت نمی کند وقتی وجود ما در تسخیر حسادت ، خشم ، کینه و نفرت و... است این ما نبوده ایم و اختیاری از خود نداشته ایم بلکه حالتی بوده که بر ما عارض شده و اکنون رفته باید به عنوان پدیده ای بیگانه به آن بنگریم تا از شر عوارض عناد به خود راحت شویم پدیده هایی که در وجود ما بیگانه اند ولی با آنها شرطی شده ایم وقتی دریافتیم که تصویر ذهنی مجهز کردن خویش با مدرک، پول ، مقام و شهرت بی ارزش است چرا باید انرژی در این راه بگذاریم روش خودشناسی از خودکاستن است نه بخود افزودن وقتی به فرهنگ ذهنی خود که مبتنی بر عادت و معیارهای ارزشی و موروثی است آگاه شویم باید میزان اثرگذاری این فرهنگ روی احساسات و عواطف ما کم بشود ودیگر برای هر اتفاق پیش پا افتاده ای حرص نمی خوریم و خود را آزار نمی دهیم. برای ارتباط داشتن با بسیاری از افراد یک نیاز کاذب در ذهن خود تدارک می بینیم ولی بعد برای اینکه احساس ما جریحه دار نشود از او می گریزیم مطالبات ما از انتظارات و توقعات ما ناشی می شوند دفترچه مطالبات ذهنی ما با مقایسه تدوین شده ما با خیالات خود احساس می کنیم که طلبکاریم . گذشته مرده نیست ما در ذهن خود به گذشته جان می دهیم اگر نتوانیم وابستگی خود به گذشته را قطع کنیم به خودشناسی مهر باطل زده ایم می توانیم بحالت توجه قرار گیریم و با هوشیاری به ایم مسئله بنگریم یعنی به من شرطی خود جان و هویت نبخشیم انسان اصولا طلبهای خود را می بیند و بدهی های خود را نمی بیند وقتی انسان با آزار دادن خود شرطی بود دیگر نمی تواند دست از این روند مخرب فکر بر دارد با آگاهی از این واقعیات در حقیقت در زندان را به روی خود گشوده ایم و دیگر ضرورت بر محرکهای درونی ما حاکم خواهد شد کسی که خودشناسی می کند و با خودش صادق است از این مقولات مستمسکی برای توجیه و تحریف واقعیات نمی یابد با صداقت روند خودشناسی را ادامه می دهد و همین صداقت او را به آزادی و رهایی می رساند.


نظرات شما ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ب
سال نو مبارک
چهارشنبه آخر سال
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
[عناوین آرشیوشده]
خانه

: پیوندهای روزانه

: موضوعات



: آمار سایت
بازدیدکنندگان: 87494
بازدید امروز: 22
بازدید دیروز: 4

: درباره من

: لینک به من
دوستان

: حضور و غیاب

: لوگوی دوستان



: آرشیو

: اشتراک

 

پارسی بلاگ، پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ